حیرانیم..

.

يكشنبه, ۲۶ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۱۲:۲۲ ق.ظ

حال مکبث را دارم.. آن وقت که از دست هایش خون پادشاه می چکید و به همسرش می گفت این خون را هیچ آبی نمی تواند از دستانم پاک کند.. این خون، یک دریا را آلوده به خود خواهد کرد... می دانید؟ ناامید شده بود.. و این یعنی مطمئن شده بود به ناپاکی اش.. به تغییرناپذیری.. همین شد که بعد از آن توانست همه چیز را به آتش بکشد..

گاهی فقط فکر کردن به حال او می تواند من را از آن حال فراری دهد.. اگر بتوانم فرار کنم، این شیرین ترین فراری ست که هرکس می تواند بکند..

 


  • الف

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی