حیرانیم..

دوستت دارم!

چهارشنبه, ۱۶ مرداد ۱۳۹۸، ۰۱:۰۵ ب.ظ

بگذار ریز ریز خاطرات مان را اینجا بگذارم.. مثلا آن روزی که با اسنپ داشتم می رفتم حوزه هنری. توی راه مامان زنگ زد گفت: بابات نگرانه. خیالش رو یک جوری راحت کن. تعجب نکن. بعد گوشی را داد به تو. (تو نه شما!) صدایت پر از نگرانی بود. گفتی: خیلی مواظب باش ها. شوخی نگیر. این ها احتمالا دنبالت آمدند. گفتم: نه بابا جون. تنها نیستم. زود هم بر می گردم. گفتی: بهرحال من نگرانم. خیلی مواظب باش ندزدنت. اینا آدمای عوضی ای هستن. من می شناسم شون... شب که برگشتم با هم خندیدیم.. اما حالا که فکرش را می کنم بعدش هم مرز واقعیت و توهم برایت کاملا روشن نبود ولی ما فکر می کردیم تو همان بابای قبلی بدون تومورمان هستی. حالا فکر می کنم نکند ناراحت شده باشی آن شب...

این حجم از دوست داشتنِ هم، چطور در دلمان جا شده؟؟

چه خوشبخت بودیم که دائم به هم یادآوری می کردیم که چقدر همدیگر را دوست داریم..

یادم نمی رود که بعد از شنیدن یک روایت درباره ی ثواب محبت پدر به دختر از رادیو، چطور هر روز با شوخی با همان لحن پر از محبت مخصوص به خودت، مثل مجری ها از من می پرسیدی: امروز دختر خود را بوسیده اید؟ بعد یک یا چند بوس ناگهانی. و پشت سرش هم ثوابت را می شمردی و می خندیدیم. از ۵۰۰ تا شروع شده بود و قبل از پا افتادنت، ارزش یکی اش ۱۵۰۰ تا شده بود. کار هر روزت بود... چقدر برایم همه ی این جور کارهایت تحسین برانگیز بود..  با این حساب از دست دادن تو نباید برایم همین قدر رنج آور باشد؟ 

یادت هست آن روز که روی تخت بودی و چشم هایت را باز کردی. من ذوق کردم که : سلام بابا جونم. بیدار شدی؟؟ خوبی؟ سردت نیست؟ و تو مثل همیشه به جز این اواخر که گفتن کلمات برایت سخت شده بود، دوباره با همان لحن خودت اما این بار خیلی خسته و رنجور گفتی که سلام عزیزم... و دوباره سکوت کردی با چشم های باز.. گفتم: بابا جون! به چی فکر می کنی؟ گفتی: به زندگی.. گفتم به چیِ زندگی؟ گفتی: به خود زندگی.... نمی دانستم چه بگویم... گفتم: بابا خیلی دوسِت دارم.. شما هم یه چیزی بگو. باهام حرف بزن. یه چیزی بگو که من خوشحال شم. باشه؟ به چشم هایم نگاه نکردی اما گفتی: دوسِت دارم... هیچ جمله ای در آن لحظه نمی توانست به اندازه ی چیزی که گقتی هم خوشحالم کند و هم غمگین... بغلت کردم.. بوسیدمت. مامان را صدا زدم که: بیاین بابا بیدار شده... 

خاطرات ما تمامی دارد؟؟ کاش نداشته باشد..

  • الف

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی