حیرانیم..

۱ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۵ ثبت شده است

.

حال مکبث را دارم.. آن وقت که از دست هایش خون پادشاه می چکید و به همسرش می گفت این خون را هیچ آبی نمی تواند از دستانم پاک کند.. این خون، یک دریا را آلوده به خود خواهد کرد... می دانید؟ ناامید شده بود.. و این یعنی مطمئن شده بود به ناپاکی اش.. به تغییرناپذیری.. همین شد که بعد از آن توانست همه چیز را به آتش بکشد..

گاهی فقط فکر کردن به حال او می تواند من را از آن حال فراری دهد.. اگر بتوانم فرار کنم، این شیرین ترین فراری ست که هرکس می تواند بکند..

 


  • الف