حیرانیم..

۴ مطلب در آبان ۱۳۹۳ ثبت شده است

از حدود بیست و یک سالگی گمانم، هر سالی برای من یک اسم و یک روحی داشته..

بیست و چهار سالگی ام اما خیلی زود تکلیفم را روشن کرد... خیلی هم سخت و سهمگین. خیلی هم در خلوت و سکوت.... بیست و چهار سالگی برای من از ابتدایش تا الان یک حرف را می زند و آن اینکه " خودت باش"، انعطاف پذیر باش اما خودت باش... "دیگران" باید کم کم حذف شوند.. جهان من از آنها زیادی پر است.. 

"من" گم شده ام؛ وسط این همه سرشلوغی های کم ارزش دنیایم.. "من" در زمان حیاتم گم شده ام..دل بسته ام به آرزوهای تا نوک دماغی؛ چطور با این وضعیت می توانم برای همیشه زنده بمانم؟ من باید "باشم" ... باشم و خودم باشم و تو . از این همه "بت" های نه ضار و نه نافع خسته ام. خسته ترم کن.. بعد، همه شان را جمع کن و از جهانم دور بریز... 

 این قصه باید به جاهای باریکی بکشد... به هر قیمتی.


***

می بینی؟ "تو" با آدم هایی طرف شده ای که حتی حرف زدن بلد نیستند.. حتی نمی دانند چه باید بخواهند.. 

الم تر انهم فی کل واد یهیمون...؟؟

  • الف
آدم های حقیر.. آرزوهای حقیر.. ناراحتی های حقیر
تکرارهای مبتذل و لعنت شده
قلب های مثل سنگ سفت شده
امیدهای مثل یک چراغ موشیِ در حال خاموش شدن..

عجیب است؟
اینکه وقتی می شکنی ام، از زیر آوار حقارت بیرون می آیم؟
عجیب است؟
اینکه از قلبی که برای عظیم ترین بلا هم نمی شکند و خرد نمی شود، ناامید باشی؟
عجیب است؟
اینکه از چنین وضعیتی حتی نمی توانم فرار کنم؟ ... نمی توانم؟!!




  • الف

.

بوی پیراهن خونین کسی می آید در شهر..

  • الف

آدم گاهی به این فکر می افتد که اسم های ما شاید رازی داشته باشند..

مثلا اگر خودت را صدا بزنی الهام یعنی اسم «من» ات، روح ات، نفست ات خلاصه وجودت، الهام باشد این چه تاثیری در تو خواهد گذاشت؟ 


حالا بلاتکیفی دو اسمه بودن من که بماند! واقعا تا مدت ها نمی دانستم با خودم باید با کدام اسم حرف بزنم! ... این را هم بگویم که آدم های دو اسمه یک فرصتی هم دارند؛ اینکه هیچ کدام از اسم های شان نباشند! چون قطعیتی ندارندها.. بگذریم!

حالا من چند وقتی است که درگیر اسمی هستم که خودم را با آن صدا می زنم؛ یعنی سمیرا

سمیرا یعنی دختر افسانه گو یا قصه گو در شب..

انقدر خوشحال شدم وقتی فهمیده ام که این قصه گویی در شب، رازهایی دارد .. انگار که ... یک جور کار خاصی بوده که آدابی داشته و کارکردی ... خلاصه از همه مهمتر اینکه تاریخی دارد! و افسانه هایی!! [آن دیگری ام دارد با تعجب و مذمت می گوید: خلی تو؟؟ -بله هستم! بذار حرفم را بزنم.]


تازه! اگر سمیرا را به معنی "باد یا نسیم ملایم خنک در روز داغ تابستان" درنظر بگیریم که به الهام هم نزدیک می شود:) چه بامزه!


بنظرتان سمیرا بودن من، تاثیری در «من» می تواند داشته باشد؟



پ.ن: حالا نمی خواهد برای من در دل تان خوشحالی کنید که اسم تان، اسم حضرت فاطمه ست ها [با لحن مورد نظر خوانده شود :)) ]. شما هم به هرحال باید بگردید دنبال راز خودتان! بله!


  • الف