حیرانیم..

۳ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۴ ثبت شده است

یک سال گذشته است

از آن روزی که فرزانه جمع مان کرد وسط مسجد اعتکاف هنر و گفت یک سجده کنید فقط و فقط برای خدا. بی هیچ حاجتی.

اما من شاید نتوانستم کامل هیچ چیز نخواهم. بی زبان گفتم که راه می خواهم ...

یادگاری ام از آن جا، شد کاسه ای که وسطش نوشته بود "راه نشانم بده"


وای که این روزها چقدر محتاجم، به سجده ای بی حاجت.. 

  • الف

حس می کنم دست ها و پاهایم را بسته اند

و بلند و محکم توی گوشم می خوانند که «بدو»!

خسته می شوم اما چه فایده؟ وقتی اسم چند قدم جلوتر رفتن، دویدن نیست..

نه می توانی بنشینی؛ نه می توانی بروی.


  • الف

بروید ای دلتان نیمه که در شیوه ما

مرد با هرچه ستم هرچه بلا می ماند..

  • الف