حیرانیم..

۲ مطلب در شهریور ۱۳۹۶ ثبت شده است


دعای عرفه تاریخ ما را از خاک آغاز می کند... شاید تا اینجایش عجیب نباشد اما عجیب می شود وقتی که می بینیم این ما جمع من هاست. امام در شکرگذاری خلقت خودش از خاک می کند و به صلب ها و رحم های در طول زمان اشاره می کند.. این اختصاص به امام معصوم ندارد. همه ی ما در همان خاک آغازین بوده ایم و خدا را ما را حفظ کرده تا روز تولدمان.. شگفت انگیز نیست؟


 اِبْتَدَاْتَنى بِنِعْمَتِکَ قَبْلَ اَنْ اَکُونَ شَیْئاً مَذْکُورا وَخَلَقْتَنى مِنَ التُّرابِ ثُمَّ اَسْکَنْتَنِى الاَْصْلابَ آمِناً لِرَیْبِ الْمَنُونِ وَاخْتِلافِ الدُّهُورِ وَالسِّنینَ، فَلَمْ اَزَلْ ظاعِناً مِنْ صُلْبٍ اِلى رَحِمٍ فى تَقادُمٍ مِنَ الاَْیّامِ الْماضِیَةِ وَالْقُرُونِ الْخالِیَةِ لَمْ تُخْرِجْنى لِرَاْفَتِکَ بى وَلُطْفِکَ لى وَاِحْسانِکَ اِلَىَّ فى دَوْلَةِ اَئِمَّةِ الْکُفْرِ الَّذینَ نَقَضُوا عَهْدَکَ وَکَذَّبُوا رُسُلَکَ لکِنَّکَ اَخْرَجْتَنى لِلَّذى سَبَقَلى مِنَ الْهُدَى الَّذى لَهُ یَسَّرْتَنى وَفیهِ اَنْشَاءْتَنى وَمِنْ قَبْلِ ذلِکَ رَؤُفْتَ بى بِجَمیلِ صُنْعِکَ وَسَوابِـغِ نِعَمِکَ فابْتَدَعْتَ خَلْقى مِنْ مَنِىٍّ یُمْنى وَاَسْکَنْتَنى فى ظُلُماتٍ ثَلاثٍ بَیْنَ لَحْمٍ وَدَمٍ وَجِلْدٍ، لَمْ تُشْهِدْنى خَلْقى وَلَمْ تَجْعَلْ اِلَىَّ شَیْئاً مِنْ اَمْرى ثُمَّ اَخْرَجْتَنى لِلَّذى سَبَقَ لى مِنَ الْهُدى اِلَى الدُّنْیا تآمّاً سَوِیّاً وَحَفِظْتَنى فِى الْمَهْدِ طِفْلاً صَبِیّاً ....

  • الف

بدون شک زیارت شان درون زمان زندگی من نبوده است.. انگار  که شکافی باشد.. انگار که لحظه ای بی توالی و مشتاق توالی.. لذتی نشسته در جان.. نمی دانم چه. اما هرچه هست آغاز است.. لحظه است.. گویی به قدر یک نفس کشیدن. لحظه ای که مانند هر مبدا و آغازی، تمامی زمان را معنادار و ممکن می کند.. 

به حق هیچ کدام از آن امام ها عارف نیستم اما به این لحظه چرا.. و خدا را شکر می کنم که به فاهمه ی قلبم هنوز آن مهر و قفل زده نشده.. که اگر زده بودند نمی توانستم چیزی بفهمم .. نمی توانستم تمییز بدهم.. خدایا شکرت.. لذتی بالاتر از این دیدارها سراغ ندارم.. با وجود همه ی سختی های ظاهری اش حس می کنم و می فهمم که اینجا، شهر بی امام همه چیز کم دارد.. سوت و کور است.. پایتخت اهالی آسمان نیست..

امروز رفتم سر مزار شهدای باغ فیض. به یاد و اشتیاق روزهای زیارت سید شان.. نشان از او می گرفتم با این حال ستاره پیش آفتاب بی نور است؛بخصوص حالا که هنوز روشنایی آن نور را در چشم دارم.. دوباره که شب بشود ستاره های پرنور راه او را، راه صبح را نشانم خواهند داد.. همه ی خون های به ناحق ریخته شده در راه حق، به دریای خون او می رسند.. خدا را شکر برای این ستاره ها..

خوانده بودم که هیچ تجربه ای بلاواسطه نیست.. گمان می کنم به معنای دیگری راست باشد این حرف.. و اعلموا ان الله یحول بین المرء و قلبه.. شاید همه ی ماجرا این باشد که ما قوه ی عاقله ی مفهوم پرداز را از قلب، این موجود شگرف، دور کردیم.. 



  • الف