حیرانیم..

ضعف الطالب و المطلوب

چهارشنبه, ۱۴ آبان ۱۳۹۳، ۱۰:۳۳ ق.ظ

از حدود بیست و یک سالگی گمانم، هر سالی برای من یک اسم و یک روحی داشته..

بیست و چهار سالگی ام اما خیلی زود تکلیفم را روشن کرد... خیلی هم سخت و سهمگین. خیلی هم در خلوت و سکوت.... بیست و چهار سالگی برای من از ابتدایش تا الان یک حرف را می زند و آن اینکه " خودت باش"، انعطاف پذیر باش اما خودت باش... "دیگران" باید کم کم حذف شوند.. جهان من از آنها زیادی پر است.. 

"من" گم شده ام؛ وسط این همه سرشلوغی های کم ارزش دنیایم.. "من" در زمان حیاتم گم شده ام..دل بسته ام به آرزوهای تا نوک دماغی؛ چطور با این وضعیت می توانم برای همیشه زنده بمانم؟ من باید "باشم" ... باشم و خودم باشم و تو . از این همه "بت" های نه ضار و نه نافع خسته ام. خسته ترم کن.. بعد، همه شان را جمع کن و از جهانم دور بریز... 

 این قصه باید به جاهای باریکی بکشد... به هر قیمتی.


***

می بینی؟ "تو" با آدم هایی طرف شده ای که حتی حرف زدن بلد نیستند.. حتی نمی دانند چه باید بخواهند.. 

الم تر انهم فی کل واد یهیمون...؟؟

  • الف

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی