حیرانیم..

بی خانمانی..

جمعه, ۵ دی ۱۳۹۳، ۰۸:۴۵ ب.ظ

از همان روز اول که پنجره را رها می کنی و سراغ در می روی، سفر بی خانمانی آغاز می شود..

بی خانمان ها هیچوقت نمی توانند خاطره خانه را فراموش کنند همان قدر که خیال خارج از خانه ای که آنها را به بیرون کشیده است همیشه در وجودشان زنده است

همه می فهمند آدمی که پایش را از خانه بیرون گذاشته دیگر هیچ وقت نمی تواند مثل روز اولش شود.. نه به خانه متعلق است نه به بیرون آن

آنها دیگر تصویر درستی از مرزهای همیشگی نخواهند داشت

ودائم تلاش می کنند بگویند که این یک بلاتکلیفی اخلاقی نیست... 


اشتباه نکنیم؛ هر نه این و نه آنی، بی خانمان نیست..  بی خانمان ها تنبل های فراری نیستند. آنها به این رنج زندگی می کنند و بعضی به آن کمابیش آگاه اند.. و اصل داستان، از این خودآگاهی ست که آغاز می شود .. و از تلاش برای روایت کردن این بی خانمانی.. از تلاش برای زبان باز کردن

و ظاهرا آدم برای زبان باز کردن باید زندگی کند.. تمرین کند و ؟ ... و البته یاد بگیرد.. 

هر سه این ها شجاعت می خواهد

  • الف

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی